یک روز خانم سنگه دست سنگریزههایش را گرفت و برد کنار برکه. خودش نشست یک گوشه روی علفها و قلاب ماهیگیریاش را هم انداخت تو برکه. کتابش را باز کرد روی پایش و به سنگریزهها گفت: «مامانم! لباستون رو نمالین زیاد توی خاک، کثیف میشهها!»
خرید کتاب سنگریزه های بدون اسم
جستجوی کتاب سنگریزه های بدون اسم در گودریدز
معرفی کتاب سنگریزه های بدون اسم از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب سنگریزه های بدون اسم
خرید کتاب سنگریزه های بدون اسم
جستجوی کتاب سنگریزه های بدون اسم در گودریدز